«راضیه نصیری» بانوی کارآفرینی است که با داشتن بیماری طاقت فرسای «اسکلرودرمی» حالا خود یک کارآفرین موفق است و توانسته است کارهای مختلفی همچون تصویر برداری ، قنادی، نانوایی، تاکسیرانی و...را انجام دهدو مشوق بسیاری از جوانان جویای کارباشد.
دنیای بعضی آدمها اگرچه در ظاهر تیره تر از دنیای دیگران است اما آنها گنج بی پایانی همچون توکل به خدا، داشتن امید و پشتکار در وجود خود دارند که داشتن آن آرزوی بسیاری از انسانهاست.
بارها زمین خورده و بی مهری دیده است اما هرگز خم به ابرو نیاورده بلکه انگار همه این پستی و بلندیها دست به دست داده بودند تا او همچون فولاد در کوره مشکلات صیقل بخورد و امروز منبع امید بخشی به جوانان جامعه باشد.
یکی از روزهای گرم تابستان فاصله یک ساعت و نیمه تا شهر پرند را میپیمایم تا با بانویی کوشا و تلاشگری در این شهر هم صحبت شوم که نمونهای شاخص برای بسیاری از افراد جامعه است که با کوچکترین مانعی در زندگی از حرکت باز میایستند و ناامید میشوند.
قرار ما در نانوایی او در یکی از محلات شهر پرند است. وقتی به نانوایی رسیدم، اولین تصویری که توجهم را به خود جلب کرد بانویی روپوش سفید به تن کردهای بود که در حال فروش نان در کنار پنج کارگرش آن هم در نانوایی بود که دو نوع نان «بربری» و «لواش» به مردم این شهر عرضه میکرد.
نامش «راضیه نصیری» است که علی رغم ابتلا به بیماری «اسکلرودرمی» همچون کوه مقابل مشکلات ایستادگی کرده است و روزهای تیره و ابری را به ایامی آفتابی و روشن تبدیل کرده است.
او از روزهایی برایم روایت کرد که چگونه با این بیماری طاقت فرسا دست و پنجه نرم میکرده است و توان تأمین داروهای آن را نداشته است. زمانی که مجبور بوده است برای تأمین هزینههای زندگی ساعت چهار صبح مسیر شهر پرند تا تهران را در سرما و گرما بپیماید و با یک تاکسی بی سیم امرار معاش کند و نیامده به منزل، کار دیگری را شروع کند و انگار! تقدیر زندگیش این طور بوده که هیچ راحتی و آسایشی را به این سادگی به دست نیاورد.
نصیری از سختی طی کردن مسیر پرند- تهران میگوید که چگونه به دلیل ناتوان بودن انگشتان دستش امکان باز کردن در خودرواش را نداشته و مجبور بوده است با دهان خود آن هم در سرمای گزنده سحرگاهان زمستانی در را بازکند؛ به شکلی که لبهایش دچار یخ زدگی میشده است.
آنچه در ادامه از نظرتان میگذرد مشروح گفتوگوی ما با این بانوی کارآفرین است.
نصیری اظهار میدارد: 45 سال دارم و متولد زنجان هستم. من قلبی هفت ساله، انرژی بیست ساله و فکری صد ساله دارم! حال، چرا قلبم هفت ساله و فکرم صدساله است؟!
قلبم هفت ساله است چون از گفتارها و رفتارهای کسانی که زود قضاوت میکنند آزرده خاطر نمیشوم. مثل بچههای هفت ساله لحظهای سخن افراد را میشنوم و فراموش میکنم و مانند جوانان بیست ساله انگیزه زیادی دارم و از کار نمیترسم.
فکرم صدساله است؛ چراکه همیشه در حال درس گرفتن و مشورت کردن هستم. سعی کردهام مشورت کنم و بین مغز چپ و راستم فیلتری قرار دادم که خوبیها را جذب کرده و منفیها را جدا کنم.
اینجای گفتوگو تلفن همراهش زنگ میخورد و پشت خط، خانمی است که از او درخواست فراهم کردن شغلی دارد. بعد از اتمام تماس میگوید "هدفم ایجاد اشتغال برای افراد است و این را با خدایم عهد کردم. پدرم شغل اصلیش کفاشی بوده و بعد از آن نانوایی کرده است.
در دوران نوجوانی و جوانی کارهای مختلفی همچون کار دفتری و عکاسی انجام دادهام و حرفه اصلیم عکاسی و تصویر برداری بود.البته جوشکاری نیز کردهام و تحصیلاتم سیکل است اما به دلیل مطالعات زیاد به جرأت میتوانم بگویم اطلاعاتم از سطح مدرک لیسانس بیشتر است.
- چرا ادامه تحصیل ندادهاید؟
به خاطر مشغله کاری نتوانستم ادامه تحصیل بدهم.
جدال با بیماری ناشناخته اسکلرودرمی
- از بیماری اسکلرودرمی بگویید.
سال 79 دچار دردهای شدید استخوانی شدم. ابتدا از ناحیه فک، درد شروع شد. بعد زانوهایم درد گرفت و به دنبال آن تمام بدنم درگیر شد و سیستم فیزیکی بدن را مختل کرد. سال 73 ازدواج کردم. دو سال زمان برد تا فهمیدم این بیماری چیست.
سال 84 از همسرم جدا شدم. مدتی به دلیل نداشتن پول استفاده از داروها را کنار گذاشتم. روحیهام را از دست داده بودم. آن زمان عکاسی میکردم اما دردهای استخوانی باعث شده بود بسیاری از اوقات نتوانم کار کنم. باز با این شرایط به کار کردن ادامه دادم.
دوران سختی بود! باید کرایه خانه میدادم و هزینه دارو، مخارج روزانه زندگی و خرج تحصیل فرزندم را تأمین میکردم. البته خانواده از نظر روانی حمایت میکردند اما همیشه تلاش میکردم مشکلات را خودم حل کنم و بار زندگیم روی دوش کسی نباشد.
در سال 75 با مادر و فرزندم خانهای در پرند اجاره کردیم و سال 86 تحت پوشش کمیته امداد قرار گرفتم. وام شش میلیون تومانی برای کار در رشته تصویر برداری از کمیته امداد گرفتم. قصد داشتم میکس و مونتاژ فیلم را انجام دهم.
آن زمان پروندهام در مراحل اداری دریافت مجوز فعالیت میکس و مونتاژ بود اما به طور اتفاقی و در این مسیر به سطل زباله افتاده و گم شده بود. بالاخره با سختی وام گرفتم و با همه قدرت کار میکردم؛ تا اینکه ناخواسته وارد سیستم تاکسیرانی شدم.
در حین صحبت در حالی که خانمی برای خرید نان مراجعه میکند و مجبور میشویم برای لحظاتی مصاحبه را قطع کنیم، ادامه میدهد: قرار بود پروندهام به اداره اماکن نیروی انتظامی برود اما در اداره اصناف گم شد.کمیته امداد هم گفت "تا مجوز لازم را نیاوری وام نمیدهیم و تنها بیست و چهار ساعت برای آوردن مجوز وقت داری، در غیر این صورت فرد دیگری را برای دریافت وام جایگزین میکنیم."
خیلی ناراحت و نا امید بودم اما وقتی از اتاق کمیته امداد بیرون آمدم دیدم یک نفر برگهای به دیوار نصب کرده که در آن نوشته شده بود که به زنان سرپرست خانوار تاکسی میدهند.
روایت کار با تاکسی بی سیم در تهران
من تصمیم گرفتم تاکسی بگیرم و بالاخره وارد تاکسیرانی شدم. مدتی به سختی دورههای آموزشی را در تهران گذراندم. ساعت چهار صبح از پرند به سمت تهران حرکت میکردم تا با تاکسی بی سیم کار کنم. تا ساعت چهار عصر با تاکسی کار میکردم و بعد از آن به پرند برمیگشتم. بلافاصله در خانه کیک پزی کرده و یک روز هم کیکها را پخش میکردم.
البته من کارهای مختلفی انجام دادهام. بعد یک وام 10 میلیون تومانی از کمیته امداد گرفتم و یک دستگاه کیک پزی گرفتم. اواخر سال 88 کار قنادی را شروع کردم و از ساعت چهار عصر در پارکینگ منزل خواهرم کار را شروع کردیم و کیک میپختم و یک روز هم پخش میکردم؛ البته در کنار تاکسیرانی، عکاسی و فیلم برداری را انجام میدادم. آن زمان درآمدم از کار با تاکسی ماهانه 400 هزار تومان بود. من در آن زمان جدای از این کار برنج میآوردم و میفروختم تا بتوانم هزینههای زندگی را ردیفکنم.
- چطور با چنین شرایط بدنی از چهار صبح تا عصر با تاکسی کار میکردید؟
همه تلاشهایم با توجه به بیماریام به خاطر انگیزه زیادی که داشتم بود. خیلی چیزهایی که در این مدت برایم اتفاق افتاد اصلاً باور کردنی نیست.
دشمن اصلی بیماری من استرس و سرماست.برای نمونه روزهای زمستان که ساعت چهار صبح بلند میشدم تا به تهران بروم و با تاکسی کار کنم به دلیل سرما و بیماری دستانم توان باز کردن در خودرو را نداشت. بعضی وقتها وقتی میخواستم با دهانم در ماشین را باز کنم در اثر شدت سرما دهانم به در خودرو میچسبید!بعضی وقتها از فشار کاری و سختی، سرم را به ماشین میکوبیدم و میگفتم "خدایا دیگر بس است!"
هفت شبانه روزی که اصلاً نخوابیدم!
بعضی اوقات اصلا نمیخوابیدم و صبح زود که بیدار میشدم ساعت دو نیمه شب از تهران می آمدم و تازه با جابجا کردن رختخوابم به دخترم وانمود می کردم که خواب بودهام.باورکردنی نیست!اما یک بار هفت شبانه روز یکسره کار کردم و علاوه بر رانندگی، کیک پخش میکردم.دلیلش این بود که از استرس خوابم نمیبردو نگران کسانی بودم که ضامن وامهای من شده بودند.
- آیا با این همه فشار کاری و استرسی که به شما وارد میشد بیماریتان تشدید نشد؟
چرا بیماریام شدت گرفت اما من توجه نمیکردم و جز معجزه و کمک خدا چیزی نمیدیدم! برنج و ترشی میفروختم. استراحت معنایی نداشت و فرصتی برای مادری کردن برای فرزندم نبود. من به دو چیز بدهکارم؛ یکی فرزندم و دیگر جسمم.
از مسئولان گلایه بسیاری دارد و میگوید: امروز برای چرخیدن چرخ اقتصاد کشور به افراد کارآفرینی مثل من نیاز داریم اما با اینکه من برای چند نفر اشتغال ایجاد کردم و بیمه کارگرانم را رد میکنم اما من را جریمه میکنند و هیچ دلیلی برای این کار به من اعلام نمیکنند.
روایت نیمه شب برفی و راه اندازی نانوایی
- از خاطرات روزهای سخت زندگی بگویید؟
سال 89 که برف زیادی باریده بود من یک شب از تهران برمیگشتم. نیمه شب بود و دیدم خودرویی ابتدای ورودی پرند خراب شده است. راننده مردی بود که در سرما ایستاده بود. ابتدا عبور کردم اما باز برگشتم. شیشه خودرو را پایین کشیدم و دیدم از سرما بی حال شده است. ابتدا من را به خوبی ندید و گفت "آقا! من پنج ساعت است اینجا از سرما یخ کردم، به من کمک کن.
پیاده شدم وقتی دید یک خانم هستم شوکه شد و گفت "شما جرأت کردی توقف کنی؟!" بالاخره باطری به باطری کردیم اما ماشین روشن نشد. گفتم "تنها کمکی که میتوانم انجام دهم این است که شما را به یک خیابانی در پرند برسانم تا نیروی کمکی بیاوری". گفت " گونیهای نان خشکم را ببر من باید این نانها را به کارگرانم برسانم.
با دیدن نانهای خشک که قرار بود به کارگران بدهد تعجب کردم! همان جا گفتم خدایا! کمک کن به نیت پدرم وسط این شهر نانوایی درست کنم و به کارگران نان داغ بدهم. بالاخره فردای آن روز با یکی از همکاران سرویس تاکسی را جابجا کردم ودنبال کار ایجاد نانوایی افتادم و نیمه سال 90 نانوایی را راه انداختم.
ابتدا زمین اینجا را که صد متر مربع است را اجاره کردم و ساختم. بیست و پنج میلیون تومان هزینه در برداشت. اول سه نفر نیرو داشتم و کار نانوایی را با نصف کیسه یعنی بیست کیلو آرد آغاز کردم. ابتدا نان رایگان به مردم میدادم و تبلیغ میکردم.
ظرف یک هفته مردم من را شناختند. کم کم کار رونق گرفت و ظرف چهل روز، پختم به 10 کیسه رسید و بالاخره پس از مدتی به چهل کیسه در روز رسید.
از پخت 20 کیلو تا پخت 1600 کیلو آرد در نانوایی
آن زمان آزاد پز بودم و از ساعت سه نیمه شب شروع به کار میکردیم.کم کم کارگرانم به 18 نفر رسیدند. همه میگفتند "تو دروغ میگویی که روزی چهل کیسه نان پخت میکنی!" گفتم یک بازرس از وزارت صنعت واتحادیه نانوایان و اداره بهداشت بفرستید تا از نزدیک کارم را ببینند. سهمیه آردم را کم کردندو بجای تشویق من را تنبیه کردند اما هدفم آسایش مردم بود و ایستادگی کردم.
به آنها گفتم "باید از شروع کارم تا پایان کار اینجا باشید و کارم را از نزدیک ببینید." آنها به همه نانوایان گفته بودند به خانم نصیری آرد ندهید اما با هرسختی بود من 38 کیسه نان پختم و آنها از نزدیک این را دیدند. اما هیچ کس این گزارش را به مقام های بالاتر نداد.روزی حدود 10 هزار نان میپختم و مردم میخریدند.
بعد آرد سهمیه بندی شد و اکنون ماهیانه 360 کیسه آرد دارم و پنج کارگر دارم و دو نوع نان بربری و لواش تولید میکنم.
در حالی که بین صحبتهایش مشتری میآید و یکی تقاضای نان بربری میکند و دیگری نان لواش درخواست میکند، ادامه میدهد: در کنار نانوایی یکی از اهدافم ایجاد انگیزه در افراد است و در مدارس برای دانشآموزان صحبتهای انگیزشی میکنم.
- اکنون اوضاع چطور است؟
اکنون یکی از مشکلاتم بیمه است. پنج نفر کارگر دارم و با تاکسی نیز کار میکنم .البته بیشتر افراد خاص که نیازمند باشند را سوار میکنم و کرایه نمیگیرم. قنادی و عکاسی را کنار گذاشتم. سال 90 کار آفرین برتر کمیته امداد در کشور شدم. از رئیس مجلس و بسیاری دیگر از مسئولان لوح تقدیر دارم.
اکنون بیشتربه افراد مشاوره اشتغال میدهم و افرادی که قصد ایجاد کار دارند را راهنمایی میکنم.در کل، چهل میلیون تومان وام از کمیته امداد گرفتم و ماهانه دومیلیون تومان قسط می دهم؛ ضمن اینکه در ماه حدود 12 میلیون حقوق میدهم.
- به عنوان یک بانوی کارآفرین و تلاشگر چه توصیهای به افراد جامعه دارید؟
توصیه میکنم اولا خودتان را باور کرده و از همه مهمتر خدا را باور کنید. مگر نمیگوییم روزی رسان خداست؟ باید ببینیم چقدر به این موضوع یقین داریم؟و در مرحله دوم به توانایی خودشان باور داشته باشند.
گزارش از محمد تاجیک
منبع: خبرگزاری فارس
* انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانههای داخلی و خارجی در «ماهنامه کارآفرین ناب» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر میشود.