دکتر «محسن قدیری» با دو مدرک دکترا و کلی مقاله تخصصی و کتاب و اجرای پروژههای نفتی، زندگی راحتی داشت. اما همه این راحتی ها را کنار گذاشت و برای اشتغال زنان سرپرست خانوار، فروشگاهی زنجیرهای تاسیس کرد. فروشگاهی که خیلی وقت ها کارهای جزیی آن را هم خودش انجام میدهد.
«گاهی وقتها آقای دکتر روزی 50 کیلو بادمجان سرخ میکند. میگوید من و شما نداریم. چرخ فروشگاهها باید بچرخد.» این را فروشنده کارگاه سبزی خردکنی میگوید. شنیدن ماجرای زندگی دکتر «محسن قدیری» حال این روزهای ما را خوب میکند. بیریا و بیتکلف است و اگر از فروشندهای که در مغازهاش کار میکرد نمیشنیدیم که جانباز است و پیگیر این موضوع از خودش نمیشدیم شاید اصلاً متوجه نمیشدیم که آقای دکتر جانباز 70 درصد است. دکتری که باسابقه مدیریتی درخشان در صنعت نفت با همه مشکلات جسمیاش از پشت میز ریاست به وسط میدان آمده، پاشنههایش را ورکشیده تا از رنج زنان سرپرست خانوار سرزمینش بکاهد.
اشتغالزایی برای زنان سرپرست خانوار
ارثیه پدریاش زمین کشاورزی بیحاصل دریکی از روستاهای اطراف شهرری بود. دکتر «محسن قدیری» 2 سال قبل دست رویش گذاشت تا آبادش کند. میخواست کاری کند کارستان. چشماندازی ترسیم کرد که در آن دهها زن سرپرست خانوار که زیر بار مشکلات اقتصادی هرروز آزردهتر از قبل میشوند را مشغول به کار کند. در زمین کشاورزی سبزی کاشت. سیستم آبرسانی را به بهترین شکل در آن زمین احیا کرد. در کنار زمین کشاورزی کارگاه کوچکی ساخت و دستگاههای مکانیزه شستوشوی سبزی را به کارگاه آورد. دو مغازه در دونقطه از تهران اجاره کرد و فراخوان زد تا زنان سرپرست خانوار به میدان بیایند و همه هنرشان را روی دایره بریزند. 13 زن سرپرست خانوار مشغول به کار شدند. از انداختن ترشی و سرکه خانگی گرفته تا تهیه پیازداغ آماده و بادمجان سرخشده و خلاصه همه محصولات غذایی طبیعی که در خانه موردنیاز است. زندگی محسن قدیری، مرد نبرد روزهای جنگ، مرد عمل سالهای سازندگی از زبان خودش شنیدنی است.
میهمانی ترکشها در بدن نوجوان 15 ساله
15 سالگی و سر پر سودا و شور نوجوانی که در قامت یک رزمنده ریزنقش اسلحه به دست به منصه ظهور میرسد، رزمندهای که از 14 سالگی در شهرری به عضویت گروه فداییان اسلام درمیآید و همزمان با آغاز جنگ بدون اذن والدین، شبانه دل به تلاطم و هیاهوی میدان نبرد میسپارد. مادر به گمان اینکه پسرش در زمین کشاورزی یکی از اقوام در شهرستان سرگرم شده، دلش آرام است اما محسن در جنگهای نامنظم، مهر 59 در بهمنشیر مجروح میشود. این، آغاز قصه جانباز 70 درصد و یکی از مدیران ارشد صنعت نفت و کارآفرین امروز است. مردی که راهی پرفرازونشیب را پشت سر گذاشت تا به امروز رسید. مهر 59 دهها ترکش ریزودرشت بدن نوجوان تیزوبز را نشانه گرفت و 8 ماه محسن را بهزانو درآورد، اما این زمینگیر شدن و بازماندن از نبرد را به فال نیک گرفت و با تمام قوا درس خواند. خاطرات دکتر «محسن قدیری» 53 ساله شنیدنی است و قابلتوجه جوانهای این دوره و زمانه. نوجوان 15 ساله با حرکت میلیمتری هر ترکش در بدن آه از نهادش بلند میشد اما روی تخت بیمارستان شبانهروز درس خواند. همکلاسیها هم سنگ تمام گذاشتند و هرروز نوبت یکی بود تا کتاب به دست مهمان محسن شود. هر چه بود آقا محسن در همان 8 ماه، روی تخت بیمارستان درس خواند و سال دوم دبیرستان را با معدل بالا به پایان رساند.
شاگرداول دانشگاه، مرد میدان مبارزه
دوباره راهی میدان نبرد شد. چند ماه بعد در جزیره مجنون مجروح شد و این بار ترکش، میهمان ابدی سرش شد. بزمی ابدی با چاشنی دردهای گاهوبیگاه. اما این ترکش هم محسن 16 ساله را از پای درنیاورد. همان سال دیپلمش را گرفت. کتابها را با خودش به جبهه برد و عزمش برای قبول شدن در کنکور جزم. قدیری خاطرات را مرور میکند و میگوید: «در جبهه از هر فرصتی برای درس خواندن استفاده میکردم و بالاخره در رشته مهندسی شیمی دانشگاه تهران قبول شدم. ترم اول به دلیل عملیات پیدرپی موفق به حضور در دانشگاه نشدم اما ترم دوم برای جبران و عقب نماندن از درس، 48 واحد درسی را انتخاب کردم. بازهم کتابهای درسی را با خودم به جبهه آوردم. بهسختی درس خواندم و گهگداری خودم را به کلاس درس دانشگاه میرساندم. پزشکان گفتند نمیتوانند ترکش را ازسرم بیرون بیاورند و باید با حضورش در جمجمهام تا آخر عمر کنار بیایم. سخت بود.» برای ما هم که شنونده هستیم هضم این خاطرات سخت است. اما واقعیت دارد.
جانباز جهادگر
آقا محسن قصه ما در سالهای پایانی جنگ، شیمیایی شد. درصد جانبازی جوان 22 ساله به 70 رسید. میتوانست با آن نفسهای به شماره افتاده، دردهای غیرقابلتحملی که با هر حرکت میلیمتری ترکش در جمجمه امانش را میبرید، جنگ را رها کند، درس و دانشگاه را هم. اما تاآخریننفس ایستاد و مبارزه کرد و درس خواند. دکتر قدیری روزها و سالهای بهیادماندنی زندگیاش را با ما مرور میکند: «جنگ تمام شد اما جهاد برای من تازه آغازشده بود. جهاد برای آبادانی ایران. همزمان باکار در پالایشگاه نفت، در کنکور کارشناسی ارشد شرکت کردم و در رشته مهندسی صنایع دانشگاه شریف قبول شدم. شاگرداول دانشگاه شدم و بورسیه تحصیلی در ژاپن را به من دادند اما نرفتم. باید برای پیشبرد صنعت نفت در ایران تلاش میکردم. یک سال بعد مدیر بهرهبرداری پالایشگاه نفت شهید تند گویان شدم. در آن سالها تمام هموغمم آن بود که طرحهای توسعه صنعت نفت را به بهترین شکل اجرا کنم.»
کارنامه درخشان آقای دکتر
مدیریت طرحهای مهندسی پالایشگاه تند گویان، مدیریت HTC پالایشگاه پخش، مدیریت برنامهریزی تلفیقی پالایشگاه پخش از سمتهایی بود که محسن قدیری در دوران خدمت در وزارت نفت عهدهدارش شد. در کنار همه این مسئولیتهای خطیر، دکترای مدیریت را از دانشگاه شریف و دکترای مدیریت صنعتی را از یکی از دانشگاههای مالزی گرفت و در آخرین سالهای خدمت در صنعت نفت به جزیره مجنون رفت. قدیری میگوید: «در زمان جنگ در جزیره مجنون شیمیایی شدم و چند سال بعد مجری حوزه نفتی آزادگان در همان جزیره شدم. هرروز که به محل کارم میرفتم تمان آن خاطرات و خون شهیدانی که در جزیره مجنون به زمین ریخته بود در ذهنم تداعی میشد و عشق و انگیزهام هم برای کار بیشتر از قبل.»
اگر درد مردم برای همه مدیران مهم بود....
«تا قبل از همکاری با آقای قدیری حتی تصور نمیکردم فردی که اینهمه مدارج عالی دارد با دو دکترا و این سابقه مدیریتی میتواند اینقدر متواضع باشد.» «ل. رضوی» یکی از زنان سرپرست خانوار میگوید: «فروشگاههای مواد غذایی که آقای قدیری راهاندازی کرده حسابی رونق گرفته است و بعضی وقتها خود آقای دکتر هم برای آماده کردن سفارش مشتری دستبهکار میشود. از سرخ کردن بادمجان و پیازداغ گرفته تا آوردن سبزی از کارگاه به مغازه...» «ف.درویش وند» هم میگوید: «گاهی سرفه امان دکتر قدیری را میبرد و از درد به خودش میپیچد اما یکبار همصدای نالهاش را نشنیدیم. محیطی امن را برای اشتغال تعدادی از زنان سرپرست خانوار فراهم کرده است. فکر کنید اگر درد مردم برای همه مدیران ردهبالا اینقدر مهم بود ایران گلستان میشد. حالا دعای خیر همه ما بدرقه راه آقای دکتر است.
گزارش از عطیه اکبری
منبع: خبرگزاری فارس
* انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانههای داخلی و خارجی در «ماهنامه کارآفرین ناب» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر میشود.