خانم اعظم رشیدی ارثیه پدریاش را وقف زنان سرپرست خانوار کرده تا یک حرفه یاد بگیرند و روی پای خودشان بایستند.
توی کوچهپسکوچههای تنگ و پر رفتوآمد خیابان امامزاده حسن، در زیرزمین بازارچه فروردین که گذر کمتر رهگذری به آن میافتد و لابهلای مغازههایی با ویترینهای شیشهای ساده و بدون زرقوبرق، زنی نگران است. نگران زنانی دیگر. نهفقط نگران آنهایی که در زیرزمین این بازارچه آنها را دور خود جمع کرده تا باهنر دستشان امرارمعاش کنند، بلکه نگران همه زنانی که نتوانسته آنها را به کارگاه گلیمبافی و مغازه کوچک کارآفرینیاش بیاورد. آنقدر نگران زنان شناخته و ناشناخته شهر است که یادش میرود وقتی درباره آنها صحبت میکند، اشکی که از گوشه چشمش پایین آمده را پاک کند.
خانم اعظم رشیدی کارآفرینی است که یک ارثیه شیرین این روزها او را به امید ۹۰ زن و دختر سرپرست خانوار تبدیل کرده است. خانمی که یکییکی دست آنها را گرفته و نخهای رنگی گلیم را میان انگشتانشان نشانده تا هنر یاد بگیرند و روی پای خودشان بایستند.
بهغیراز خانم رشیدی و کسبوکار کارآفرینیاش بانام «صنایعدستی کیا» در زیرزمین بازارچه فروردین خیابان امامزاده حسن، زنانی دورهم جمع شدهاند که هرکدام از آنها تصمیم گرفتهاند بهغیراز زندگی خودشان فرشته نجات زندگیهای دیگر هم باشند. تا جایی که ازایندستهای زنانه باقدرت مردانه برمیآید.
- ایده برپایی یک کارگاه گلیمبافی برای زنان سرپرست خانوار از کجا به ذهنتان رسید؟
من الان دقیقاً هشت سال است که این کار را انجام میدهم. وقتی پدرم فوت شد ارثیهای به من رسید که قرار بود آن را صرف کار خیر کنم. در روزهایی که تازه به این حوالی اسبابکشی کرده بودم متوجه شدم خانمهای زیادی هستند که به خاطر فقر مالی تن به کارهای نادرستی میدهند. یک روز دنبال یکی از خانمها راه افتادم و با هزار ترفند او را راضی کردم بگوید مشکلش چیست. من را برد به یک اتاق ۹ متری که در همان اتاق حمام و دستشویی هم بود و یک فرش کهنه و گفت طلاق گرفتهام و کسی نیست حمایتم کند.
آن موقع اصلاً بنای این را نداشتم که یک واحد کارآفرینی ایجاد کنم. ولی میخواستم به آن خانم کمک کنم. من اصالتاً اردبیلی هستم و از همان سن کم گلیمبافی و فرشبافی را بهطور کامل یاد گرفتم. رفتم و دار و نخ خریدم و آن خانم را به خانهام آوردم. اولش قبول نمیکرد و از زیر کار درمیرفت. از طرفی نمیخواستم به او پول بدون کار بدهم که عادت کنم. میخواستم حرفه و کاری را یاد بگیرد.
این موضوع جرقهای شد تا چشمم روی هزاران زنی باز شود که شرایطی مشابه یا حتی بدتر از این خانم داشتند. با کمک مسجد محل و جمعی دیگر توانستیم تعدادی از این خانمها را پیدا کنیم. آن موقع که بود که تصمیم گرفتم ارثیه پدری را وقف کمک به این افراد کنم.
- چرا انقدر کمک به این خانمها برایتان مهم بود؟ میتوانستید مثل خیلیها راحت از کنارشان بگذرید.
نتوانستم راحت از کنارشان بگذرم. چون من معتقدم باید پایهیک زن قوی باشد. وقتی زنی قوی نباشد بچهای که تربیت میکند عاقبت خوبی ندارد. ما فقط خانمها را در اینجا مشغول به کار نمیکنیم. مثلاً در همین حوالی آقایی هست که کلاس روانشناسی بهصورت رایگان برای خانمها و خانوادهها برگزار میکند. ما خانمها را به این کلاسها میفرستیم یا حتی اگر فرصت نکنند بروند خودم میروم و صدای استاد را ضبط میکنم و برایشان میفرستم. یا حتی کلاسهای قرآنی که برگزار میشود در مبلغ به ما تخفیف میدهند. من مبلغ را میدهم به خانمها میگویم در جلسات قرآن شرکت کنند.
- کاری که از خانمها میخرید، فروش هم میرود؟
سعی من این است که دسترنجشان را بفروشم اما واقعاً وقتی حمایت نیست گاهی نمیشود و دست من هم تنگ میشود. هدف من این است که از جنس زن حمایت کنم. نوع حمایتم هم اینطور نیست که بیدلیل به خانمها پول بدهم. دوست ندارم تنپروری را رواج بدهم. میخواهم یک کاری یاد بگیرند و بدانند این کاری که در حال انجام آن هستند کار مفیدی است. پول دسترنج خودشان را هم برای زندگیشان استفاده کنند تا عزتنفس بگیرند و احساس مفید بودن بکنند. اینها برای خانمهای سرپرست خانوار خیلی ضروری است. مادر اگر دانا نباشد، اگر تأمین نباشد و مخصوصاً اگر دین و ایمانش قوی نباشد و از راه نادرست و حرام کسب درآمد کند، مطمئناً فرزندش، فرزند خوبی از آب درنمیآید.
من نگران این نیستم که رقیب پیدا کنم. هدف اولم همکسب درآمد نیست. اگرچه درآمد هم برایم مهم است. من باید سرمایه در گردشی داشته باشم که بتوانم کارگاه و مغازه را بچرخانم؛ اما کسب درآمد هدف دوم من است. من برای خودم از این کسبوکار پساندازی نمیکنم که هیچ حتی از هزینه شخصی هم استفاده میکنم. چون هدف اصلی من حمایت از خانمهای نیازمند است. چون مردها وزنهای آینده در دامن همین خانمهای امروزی پرورش پیدا میکنند.
- همه خانمهایی که به آنها آموزش گلیمبافی میدهید سرپرست خانوار هستند؟
اکثر آنها هستند اما دراینبین خانمهایی هم داریم که نیاز مالی ندارند ولی دوست دارند حرفهای بلد باشند، سرشان گرم باشد و پولی هم برای خودشان داشته باشند. مثلاً اینجا خانمی داریم که پلیس بازنشسته است. بعد از بازنشستگی در خانه نشسته بودند و افسردگی گرفته بودند. آمدند اینجا گلیمبافی یاد گرفتند و خدا را شکر الآن روحیه بسیار خوبی دارند. کار با گلیم و نخهای رنگی خودش یکطور درمان افسردگی است. روحیه لطیف خانمها در بازی بارنگها شاداب میشود. البته ما از خانمهایی که نیاز مالی ندارند برای آموزش هزینه میگیریم که خرج مواد اولیه کارگاه و... میشود؛ اما آموزش برای خانمهای سرپرست خانوار یا کسانی که تمکن مالی ندارند کاملاً رایگان است.
- خانمهای نیازمند را از چه طریقی پیدا میکنید؟
اوایل از طریق مسجد و معتمدهای محل؛ اما الآن از طریق کسانی که ما را میشناسند به ما معرفی میشوند یا خودشان مراجعه میکنند. ما از آنها آدرس میگیریم و میرویم تحقیق. تحقیق را یا خودم انجام میدهم یا به معتمدین میسپارم. میروم خانهشان و وضع زندگیشان را میبینم و کمی پرسوجو میکنم البته طوری که آبروی آنها هم حفظ شود. خیلی از خانمها هستند که حتی نزدیکترین افراد خانوادهشان خبر ندارد که گلیمبافی میکند. مثلاً خانم شوهر ندارد و میخواهد مستقل باشد ولی کسی هم خبردار نشود که از چه طریق کسب درآمد میکند. بعد از آنها یک کپی شناسنامه میگیرم و یک فرم مشخصات پر میکنند و مشغول میشوند.
ما اینجا خانمی داشتیم که قبلاً جیببری میکرده است. الآن اگر نگاهش کنید یک خانم محجبه باکمالات را میبینید که خودش کارآفرین شده و در اطراف تهران کارآموز دارد. خانمی بوده که حتی نان برای خوردن نداشت. خانمی بوده که به خاطر نیاز مالی بهشدت عصبی و افسرده بوده، طوری که به بچه خودش هم رحم نمیکرد و بدنش را داغ گذاشته بود. همه اینها را جمع کردیم یا من خودم به آنها کار یاد دادم یا معرفی کردم تا جایی که امروز حداقل از زندگی قبلیشان فاصله زیادی گرفتهاند. درآمدی هرچند اندک دارند و دارند بچههایشان را با خیال راحتتری بزرگ میکنند.
اینجا حتی خانم پیری داریم که به او میگوییم ننه. فرزندانش را فرستاده خانه بخت و تنهاست؛ اما نمیخواهد محتاج آنها باشد. آنقدر کار میکند و گلیم میبافد که دستهایش حالت کج پیداکرده است. دختری هست که جداشده و با یک بچه پیش خانوادهاش برگشته است یا دختری که هنوز ازدواجنکرده ولی پدرش توانایی تأمین مالی او مثلاً خرج دانشگاهش را ندارد.
همه قشر آدمی اینجا هست از دارا تا ندار {میخندد} و ان شاالله تا خدا به من عمری بدهد قصد دارم این کار را ادامه بدهم.
- کمک و حمایتی هم از مسئولان دریافت کردهاید؟
دنبال کمک زیاده رفتیم و اکثراً به ما گفتند شماره بدهید زنگ میزنیم و سالهاست میخواهند زنگ بزنند.{میخندد} اما آقای حسین عرب نژاد معاونت اجرایی شهرداری منطقه ۱۷ از کسانی بودند که خیلی به ما کمک کردند و هنوز هم از ما حمایت میکنند. مغازههایی که در بازارچه فروردین در اختیار ماست کاملاً رایگان است. این کمک بسیار بزرگی برای من است که پول پیش و کرایه ندهم و در عوض بتوانم محصولاتی که خانمها تولید میکنم را از آنها بخرم و در بازار برای خریدهای بعدی کارگاه کارآفرینی بفروشم. اوایل خانمها در یک مغازه ۱۲ متری که پر از جنس فروشی هم بود فرش پهن میکردند و مینشستند به گلیمبافی؛ اما الآن مغازه جداگانهای بهعنوان کارگاه هست که شهرداری رایگان به ما داده و خانمها هم راحتتر هستند. بعضی خانمها هم به خاطر مشکلات خانوادگی نمیتوانند بیرون از خانه کار کنند. من خودم رایگان برای آنها دار و نخ گلیم میخرم و در منزل کار میکنند. دسترنجشان را هم برایشان میفروشم. اینجا از ساعت ۱۰ صبح تا ۴ بعدازظهر آموزش داریم. هر دو ساعت هم یک تعداد از کارآموزها میروند و عده دیگری میآیند و در کارگاه کار میکنند.
یکی دیگر از خانمهایی هم که کار کارآفرینی انجام میدادند به اسم خانم قوامی همینجا با من آشنا شدند و حالا کنار کارگاه ما، کارگاه بافت لباسدارند. ایشان مغازه را خودشان اجازه کردهاند ولی رایگان به خانمهایی هم که من برایشان میفرستم آموزش میدهند. هرکدام از خانمها که ببینیم واقعاً در کار بافت گلیم پیشرفتی ندارند، میفرستم پیش خانم قوامی و ایشان هم باکمال میل و خوشرویی به خانمها آموزش بافت میدهند و چرخ و نخ هم در اختیارشان میگذارند. خانم قوامی هر لباس را ۲۲ تومان از آنها میخرد ۲۶ تومان میفروشد تا چرخ کارگاهش بچرخد.
خانم صادقی هم هستند که در همین بازارچه تولیدی روسری و چادر دارند. یک آشپزخانهای هم افتتاح کردهاند که خانمهای سرپرست خانوار در آن مشغول به کار هستند. گاهی به خانمهای نیازمند چه ازنظر مواد غذایی خام چه ازنظر رساندن غذا به دستشان کمک میکنند. درواقع اینجا همه خانمها تا جایی که از دستمان برآمده سعی کردهایم مشکلی را حل کنیم.
اما از آنطرف هرروز هم تن و بدن ما را میلرزانند و میگویند مغازههایی که شهرداری رایگان به شما داده را میخواهیم پس بگیریم یا قرار است فروش برود. خدا را شکر تابهحال با حمایتهای آقای شهردار و معاونانشان این اتفاق نیفتاده است
- قطعاً کار با این شرایط مشغله زیادی دارد. همسر و بجه هایتان معترض نمیشوند؟
من دوتا بچهدارم. پسرم کیاوش و دخترم کیانا. چون از صبح تا شب هم در مغازه هستم میآیند اینجا و اکثراً پیش خودم هستند. سعی میکنم علت کارم را برایشان جا بیاندازم مثلاً میگویم ثواب دارد دست این خانم و بچه را بگیریم تا در آینده اینها هم همین تفکر را پیدا کنند.
شوهرم هم خدا را شکر همراه است. ازآنجاییکه روی بچهها حساس است راضی است که به خانمهای نیازمند و بچههایشان کمک بشود. مثلاً خودش با من آمده و بچههایی را که دیده که سو تغذیه داشتهاند. باکمی پیگیری و دکتر رفتن و تجویز قرصهای ویتامین بچه خوب و سرحال شده است.
- واقعاً نیاز خانمهای سرپرست خانوار یا بدسرپریت با همین گلیمبافی حل میشود؟
تا حدی که از زندگی قبلیشان فاصله بگیرند بله. ولی من بهشخصه سعی میکنم بیشتر هم هوایشان را داشته باشم. اگر حمایت بشوم و پول در دستم باشد هر سه ماه یکبار برایشان سبد کالا تهیه میکنم. مغازهداری اینجا هست که باوجود گرانیهای اخیر قیمت لباسهایش را بالا نبرده، خودش هم دوست دارد کمک کند. گاهی عمده از او لباس میخرم و به دست خانوادهها میرسانم و حتی ماه بعد پولش را میدهم. واقعاً اهالی این بازارچه همگی آدمهای خوبی هستند.
یک کاری هم هست که برای خانواده خودم به راه انداختهام. اسمش را هم خودم گذاشتهام «تنور مهربانی»{ میخندد}. ماهیانه از برادر و خواهرهایم مبلغی میگیرم، با یک نانوایی لواشی هم صحبت کردهام. سرماه میروم برای هر خانوادهای سی تا چهلتا نان لواش میگیرم و به دستشان میرسانم. بالاخره اگر در خانهای گوشت و مرغ نباید میشود زندگی کرد ولی بدون نان که نمیشود.
- این روزها بیشتر دغدغهتان چیست؟ دوست دارید چه اتفاقی برای صنایعدستی کیا بیفتد که هنوز نیفتاده؟
ببینید من دوست ندارم خانمها را ببرم اینطرف و آنطرف و مرتب جلوی چشم این مسئول و آن مسئول بگویم این پول ندارد، این معلول است! هر کس آبرو دارد. چند بار برای اینکه درخواست حمایت کردهایم گفتهاند خانمها را جمع کن بیاور فلان جا تا ببینند. گفتهام نه! کپی شناسنامه میدهم، آدرس خانه میدهم اما آنها را جایی نمیآورم که آبرویشان برود. بعضی از خانمها نزدیکانشان هم خبر ندارند چه طور امرارمعاش میکند. درست است که کار خیر انجام میدهند و نان حلال درمیآورند اما به هر دلیل نمیخواهند کسی بداند از چه راهی. من حق ندارم آبرویشان را ببرم و به همه بهعنوان مستحق معرفیشان کنم تا به آنها ترحم بشود. اینها به من رو آوردهاند. نمیخواهم شرمندهشان بشوم.
ما میخواهیم حمایت بشویم. نمیگویم فقط ازنظر مالی. بیشتر ازنظر اینکه ما را ببینند و ببینند که نیتمان خیر است. تا از این طریق شناخته بشویم. محصولاتمان فروش برود و بتوانیم ان شاالله خانمهای بیشتری را جذب کارکنیم. نمیدانم اگر یک روز این مغازهها را از ما پس بگیرند با این وضعیت گرانی بازار که نخ هم با زحمت و مبلغ بالاتر از قبل پیدا میکنیم، با اجاره مغازه چهکار کنیم و اگر نتوانم واقعاً نمیدانم چه بلایی سر ۹۰ نفر خانمی که اینجا مستقیم و غیرمستقیم مشغول به کار هستند میآید.
گزارش از نعیمه موحد
منبع: خبرگزاری فارس
* انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانههای داخلی و خارجی در «ماهنامه کارآفرین ناب» لزوماً به معنای تایید یا رد محتوای آن نیست و صرفاً به قصد اطلاع کاربران بازنشر میشود.